حدیث شناسى مهدویت
حدیث شناسى مهدویت / نجم الدین طبسى
نوشته حاضر، تقریر سلسله درسهاى «حدیث شناسى مهدویت» از استاد شیخ نجم الدین طبسى است که در «مرکز تخصصى مهدویت» وابسته به بنیاد حضرت مهدى موعود (عج) در قم، براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارایه شده است. از تلاش برادر حجت الله خسروى (از دانش پژوهان کوشاى این دوره) در تدوین این درس ها، سپاسگزارى مىشود.
بررسى روایتى درباره مادر امام زمان (عج)
یکى از روایتهاى بسیار شایع، قضیه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج) است. ما، در آغاز، فشرده این داستان و برخى از منابع آن را نقل مىکنیم و سپس به بررسى دو تن از افرادى مىپردازیم که در نقل این قضیه، نقش اساسى داشته اند و در پایان نیز به اشکالهایى که از نظر دلالى و سندى به این روایت وارد شده است، خواهیم پرداخت.
فشرده روایت
شیخ صدوق رحمه الله این قضیه را به طور مفصل در کتاب شریف «کمال الدین» و «تمام النعمة» نقل کرده است; ما، براى پیشگیرى از به درازا کشیدن سخن، قضیه را به طور فشرده مىآوریم.
«محمد بن بحر شیبانى» گوید: در سال دویست و هشتاد و شش ه .ق وارد کربلا شدم و قبر غریب رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم [یعنى امام حسین علیه السلام] را زیارت کردم و به بغداد برگشتم و در گرماى شدید، به سوى قبر شریف امام کاظم علیه السلام متوجه شدم. هنگامى که به حرم شریف حضرت علیه السلام رسیدم، گریه و ناله آغاز کردم، به گونهاى که چشمانم پر از اشک شد و توان دیدن نداشتم. پس از مدتى که دیده گشودم، پیرمردى قد خمیده را مشاهده کردم که به کسى که همراهش بود، مىگفت: «اى برادر زاده! عمویت، به سبب اسرار و علوم شریفى که جز سلمان نداشت و آن دو سید به وى سپردند، شرف بزرگى دریافته است. عمویت، آخرین روزهاى زندگى خود را سپرى مىکند و از اهل ولایت، کسى را نمىیابد، تا این اسرار را به وى سپارد» .
محمد بن بحر مىگوید: چون، من، همواره در پى علم و دانش از این سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «اى شیخ! آن دو سید کیستند؟» . گفت: «آن دو ستاره که در سرمنراى به خاک خفته اند یعنى امام هادى و امام عسکرى علیهما السلام» .
شیبانى گوید: سوگندش دادم که آنها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: «محدثى؟ ، به اهل بیت علیهم السلام اعتقاد دارى؟» . گفتم: «آرى» . گفت: «اگر این طور است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار علیهم السلام با خود چه دارى؟» . شیبانى گوید: «از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظرى به آن افکند و گفت: «راست مىگویى» . سپس ادامه داد: «مىدانى من کیستم؟ من، بشر بن سلیمان نخاس از فرزندان ابو ایوب انصارىام و یکى از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و یازدهم) علیهما السلام و در سرمنراى، همسایه ایشان بودم» .
شیبانى گوید: از وى درخواست کردم پارهاى از کراماتى را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید. گفت: «مولایم امام هادى علیه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خرید و فروش نمىکردم، تا اینکه بدان کار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبى، حضرت هادى علیه السلام مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرف شدم. ایشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن علیه السلام و خواهرشان، حضرت حکیمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «اى بشر! تو از سران انصارى، و ولایت ائمه، همواره، پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستید. مىخواهم شرف یکى از اسرار امامت را بهره تو کنم و تو را براى خرید کنیزى گسیل دارم» .
حضرت، نامه اى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آنگاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مکان، متوجه برده فروشى به نام «عمر بن یزید نخاس» باش. کنیزى با این ویژگىها در میان بندگان و کنیزان او است، و خریدار را، خود او انتخاب مىکند و به هیچ خریدارى راضى نمىشود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به کنیز دهد» .
بشر گوید: چنان کردم که امام فرموده بود. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست و صاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشى، خود را خواهم کشت.
بشر گوید: سرانجام او را با همان مبلغ که امام علیه السلام در کیسه قرار داده بودند، خریدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را براى بشر بیان مىکنند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم و مادرم نیز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسیح علیه السلام است. آن گاه، به تفصیل سر گذشت خویش را بازگو مىفرمایند.
مطلب اول - بررسى کتابهایى که این روایت در آنها نقل شده است
1- نخستین کسى که این روایت را نقل کرده و ظاهرا اقدم از بقیه است، مرحوم شیخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدین و تمام النعمة است. ایشان، این روایت را به این سند ذکر کرده است:
حدثنا محمدبن علی النوفلی، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عیسى الوشاء البغدادی، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمى، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی.
2- نفر دومى که این قضیه را نقل مىکند، محمدبن جریر طبرى شیعى است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة آورده است، ولى سند این روایت با سند مذکور در کمال الدین تفاوت دارد. مرحوم طبرى گوید:
حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی، سنة خمس وثمانین وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، قال: وردت کربلا سنة ست وثمانین و مئتین.
همان گونه که ملاحظه مىشود، تاریخ نقل این قضیه، براى مرحوم طبرى، نود و نه سال بعد از تاریخى است که شیبانى، مطلب را از بشر بن سلیمان شنیده است. حال این جا، بحث است که «آیا محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، همان محمد بن بحر الشیبانی مذکور در کتاب، کمال الدین است یا این که این ها دو نفر بوده اند؟» . بنابراین که این دو اسم را یک نفر بدانیم، نکته این جا است که مرحوم طبرى، با یک واسطه، از ایشان قضیه را نقل مىکند که این مطلب، بعید به نظر مىرسد. به دلیل این که در این صورت، سن یکى از این دو نفر، یعنى «المفضل» یا «محمد بن یحیى» ، خیلى زیاد خواهد شد.
البته نمىتوان نظر قاطع داد که ایشان، همان «محمد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست.
یا این که جناب مفضل نمىتوانسته بدون واسطه از ایشان نقل کند; زیرا، برخى از افراد بوده اند که عمر زیادى داشته اند.
یک نمونه «حبابه والبیه» است که محضر حضرت امیر علیه السلام را درک کرد و در زمان امام چهارم علیه السلام صد و سیزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا علیه السلام یعنى حدود دویست سال عمر کرد.
جابر صحابى که شکى نیست تا زمان امام باقر علیه السلام بوده است و «عمرو بن واثلة» که از صحابى پیامبر صلى الله علیه و آله است و عمرش بیش از صد سال بوده و آخرین صحابى از اصحاب، ایشان است که وفات مىکند، نمونه هایى از افراد معمرند.
البته، ایشان، از معمران (کسانى که عمر طولانى کرده اند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد که میان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانى با محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، افرادى در سند بوده اند که نامشان نیامده است، لکن در نقل ایشان، هیچ اشارهاى به این - که برخى از راویان ذکر نشده اند، - به چشم نمىخورد.
مطلب بعدى، این است که ما وقتى «الغیبة» نعمانى را نگاه مىکنیم، اثرى از این روایت در آن نمىیابیم. پرسش این جا است که «آیا از اینکه ایشان این روایت را در کتاب خود نیاورده است، مىتوان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟» .
در پاسخ باید گفت، همانطور که در مقدمه مرحوم نعمانى در کتاب «الغیبة» مشاهده مىشود، بناى ایشان، بر جامع نویسى نبوده است. ایشان، تصریح دارند که روایاتى را که در این کتاب آورده ام، در مقایسه با آن چه نقل نکرده ام، ناچیز است. اصولا، بناى ایشان، بر ذکر روایات مرتبط با غیبت بوده است.
3- سومین کتابى که مىتوان این روایت را در آن یافت، کتاب «الغیبة» مرحوم شیخ طوسى است. ایشان، روایت را درست مانند آنچه در کمال الدین بود، آورده اند، اما سند ایشان با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
4- کتاب «روضه الواعظین» ، اثر فتال نیشابورى (متوفاى 508 ه . ق) یکى دیگر از کتابهایى است که این روایت در آن موجود است. ایشان، مىفرماید: «اخبرنی جماعة» ; یعنى، گروهى نقل کرده اند از «ابوالمفضل الشیبانى» .
چنان که ملاحظه مىشود، این جا، ابوالمفضل است و در «دلائل» ، «المفضل» بود. ابوالمفضل الشیبانى از محمد بن بحر بن سهل الشیبانى نقل مىکند پس این محمد بن بحر، در این جا، با سند کتاب کمالالدین، مشترک است و ایشان نیز قضیه را از بشر بن سلیمان نقل مىکند.
در این کتاب، متن روایت، عینا همان مطلب موجود در کتاب کمال الدین است، منتها سند، در این جا، مرسل آمده است.
5- مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب آل ابى طالب» این قضیه را از بشربن سلیمان به صورت مختصر بیان مىکند.
6- این روایت در کتاب «منتخب الانوار المضیئه» اثر «عبدالکریم نیلى» (متوفاى قرن نهم ه . ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.
7- از متاخرین هم در کتاب «اثبات الهداة فی النصوص و المعجزات» ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 این قضیه نقل شده است و سند آن یا به «الغیبة» شیخ یا به «کمال الدین» صدوق بر مىگردد.
8- یکى دیگر از کتبى که این روایت در آن وجود دارد، «حلیة الابرار» ج 5، ص 141 سید هاشم بحرانى است. ایشان، این قضیه را در یک جا، ولى با دو سند ذکر کرده اند. هم از «مسند فاطمه» اثر محمد بن جریر طبرى و هم از کتاب «کمال الدین» این قضیه را نقل کرده اند.
9- علامه مجلسى در «بحار الانوار» قضیه را، یک جا از طریق «الغیبة» شیخ رحمه الله نقل مىکند و در جاى دیگرى، از کتاب «کمال الدین» .
مطلب دوم - بررسى سند این روایت
در بررسى سند روایت، به بررسى احوال دو تن از افرادى که در سند این روایت، از آنان نام برده شده و نقش اصلى را ایفا مىکنند، مىپردازیم و از ذکر و بررسى سایر افراد موجود در سند، پرهیز مىکنیم; زیرا، چندان مناقشهاى در خصوص ایشان مطرح نیست و عمده اشکالات، متوجه همین دو نفر است.
الف) بشربن سلیمان النخاس
نظر مرحوم آیة الله خویى رحمه الله
ایشان، در «معجم الرجال» وقتى به جناب «بشر» مىرسند، ابتدا، کلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل مىکنند که «بشر بن سلیمان، از فرزندان ابو ایوب انصارى است» و قضیه را به صورت مختصر مىآورند و نیز به این جمله حضرت «انتم ثقاتنا اهل البیت و انی مزکیک و مشرفک بفضیلة تسبق بها الشیعة فی الموالاة بها.» ، اشاره کرده اند.
مرحوم خویى رحمه الله در ادامه مىفرمایند: «لکن فی سند الروایة عدة مجاهیل» ; یعنى، فرضا اگر مشکل با محمد بن بحر و بشربن سلیمان حل شود، در طریق شیخ طوسى رحمه الله افرادى وجود دارد که مجهولاند.
سپس ایشان براى رد صلاحیت راوى، به مبنایى در رجال اشاره مىکنند که خیلىها به آن ملتزم هستند. این مبنا، عبارت است از این که نمىتوان وثاقت فردى را از طریق خودش ثابت کرد.
حضرت امام خمینى رحمه الله یک مبناى سخت ترى دارند و مىگویند، نقل وثاقت از سوى خود راوى، سبب سوء ظن به او مىشود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانى چنین است: «اذا کان ناقل الوثاقة هو نفس الراوى فان ذالک یثیر سوء الظن حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملا الاسلامی» ; یعنى، اگر در روایتى که نقل مىکند، مدح از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن خود ناقل مىشود.
بنابراین، مرحوم خویى قدس سره دو اشکال را به سند وارد کرده اند: نخست آن که در سند شیخ طوسى رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و دیگر اینکه وثاقت «بشر» محرز نیست; زیرا، خود ایشان، ناقل وثاقت خویش است و این، مستلزم دور است.
نظر مرحوم تسترى
ایشان، در «قاموس الرجال» ابتدا سخن مرحوم وحید بهبهانى قدس سره را نقل مىکنند که ایشان، «بشر» را از اولاد ابو ایوب انصارى مىدانند که از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهم السلام بودند و امام دهم علیه السلام ایشان را به خریدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وى فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البیت» . بعد از نقل این مطلب، جناب تسترى مىگوید، اصل این سخن مرحوم وحید، از کتاب «کمالالدین» است و آنگاه مىافزایند: «الا ان صحته غیر معلومة... حیث ان فی اخبار اخر ان امه کانت ولیدة بیتحکیمه بنت الجواد علیه السلام» ; یعنى، صحت این روایت، در نظر بنده، معلوم نیست; زیرا، در روایت دیگرى آمده که مادر ایشان، در خانه حکیمه خاتون متولد شده است.
در این جا، جا دارد از مرحوم تسترى سؤال شود که «شما که این روایت را نمىپذیرید، آیا به دلیل این است که روایت معارض دیگرى با آن وجود دارد و شما روایت دوم را ترجیح مىدهید؟ آیا سند روایت دوم را که معارض است، بررسى کرده اید؟ آیا این روایت، قدرت دارد که روایت مد نظر ما را کنار بگذارد؟» .
روایتى که ایشان به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از کتاب کمال الدین آمده است. مرحوم مجلسى قدس سره، روایت را از فردى به نام مطهرى نقل مىکند که در آن آمده است: «کانت لی جاریة یقال لها نرجس» و حضرت حکیمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زاده ام دادم» .
حال، این روایت از کیست؟ برخى گفته اند، از زهرى است و برخى گفته اند، از محمدبن عبدالله طهوى است و برخى دیگر گفته اند، از محمد بن عبدالله ظهرى است و بالاخره برخى هم گویند، از مطهرى است.
نام ایشان هر چه باشد، ما، شخصى با این نامها، از اصحاب امام هادى علیه السلام نداریم که از حضرت حکیمه سؤال کند و ایشان این مطالب را به وى بگویند.
البته، شخصى به این نام، از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر شده است، ولى از اصحاب امام هادى علیه السلام نیست. پس این اشکال به مرحوم تسترى وارد است که روایتى را که شما به عنوان معارض با روایت مورد بحث ترجیح مىدهید، از نظر سند، مخدوش است.
مرحوم تسترى در کتاب قاموس الرجال ، در قضیه حضرت حکیمه، نقل مىکند که: «اختلف الخبر فی ام الحجة» ; و آن گاه، خود، این قول را تایید مىکند که مادر حضرت حجت (عج)، کنیز حضرت حکیمه بوده است و دلیل مىآورند به این که آن چه از «اثبات الوصیة» اثر مسعودى فهمیده مىشود، این است که این قول، اضبط است.
بعد از این، مرحوم تسترى، مىگویند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجیح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتى مىخواهند روایت دوم را نقل کنند، مىفرمایند: «روى» . و باب را با این عنوان ذکر مىکنند، و از این عنوان بندى، فهمیده مىشود که نظر دوم را ترجیح مىدهد.
نظر مرحوم نمازى
ایشان، در «مستدرکات» خود از بشر بن سلیمان تعریف مىکند و تعلیقه اى نمىزند. از این معلوم مىشود که روایت بشر را قبول دارد.
نظر مرحوم حائرى
ایشان در «منتهى المقال» سخن مرحوم وحید بهبهانى را نقل مىکند و تعلیقه اى ندارد. شاید ایشان هم، این را پذیرفته اند.
نظر مرحوم مامقانى
ایشان، در تنقیح المقال ، بعد از نقل بیان مرحوم وحید بهبهانى مىفرماید: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذکره مع ما علیه من الرتبه» ; یعنى، بنده، ایشان را از ثقات مىدانم و تعجب مىکنم با چنین رتبه اى که براى وى ثابت است، چرا از ذکر نام ایشان اهمال شده است.
ب) محمدبن بحر الشیبانى
ایشان، همان فردى است که قضیه را از بشر بن سلیمان شنیده اند و نقل مىکنند. به ایشان، چند اشکال وارد شده است. مهمترین اشکالى که متوجه او است، این است که وى، از «غلات» است. متاخرین، این معنا را قبول ندارند و جلالتشان ایشان را اثبات مىکنند.
البته، در این جا باید راجع به غلو بحث شود که «به چه معنایى از غالى، ایشان را غلو کننده نامیده اند؟» . در گذشته، التزام به برخى از عقاید، غلو محسوب مىشده، در حالىکه اکنون از مسلمات اصول عقاید ما محسوب مىشود. در این جا، تعدادى از اقوال را در مورد ایشان ذکر مىکنیم:
نظر مرحوم نمازى
ایشان، وقتى به محمد بن بحر مىرسند، از این جا شروع مىکنند که از متکلمان و عالم به اخبار و فقیه بود و نزدیک به پانصد کتاب از ایشان نقل شده است، لکن متهم به غلو است.
سپس مرحوم نمازى مىگویند: چون به غلو متهم است، پس «رمى بالضعف» و در آخر مىفرمایند: بعضى گفته اند که ایشان، از علماى عامه است، ولى این حرف، کاملا اشتباه است.
نظر مرحوم مامقانى
ایشان، مىفرماید، شیخ طوسى رحمه الله در رجال فرموده: «یرمى بالتفویض» ; یعنى، متهم شده به این که از مفوضه است.
باز از شیخ طوسى رحمه الله مطلبى مىآورند که در کتاب «فهرست» خود فرموده اند که از اهل سجستان بوده است و از متکلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب مىشود، لکن متهم به غلو است، بیشتر کتابهاى محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
مرحوم مامقانى، از قول نجاشى چنین نقل مىکند: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة ولا ادرى من این قیل.» ; یعنى: برخى از اصحاب ما، او را غالى مىدانند و اما وقتى در کتابهایش دقت مىکنیم، مشکلى را مشاهده نمىکنیم. ما نمىدانیم چه کسى این نسبت را به محمد بن بحر داده است.
مرحوم مامقانى، آن گاه این سخن جناب کشى را نقل مىکند که ایشان، از غلات حنفى است.
سپس ادامه مىدهد که مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را مىآورد و مىگوید، به نظر بنده، در حدیث ایشان باید توقف کرد.
مرحوم علامه، راویان ضعیف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال مىآورند.
مرحوم مامقانى، سپس به سراغ نظر ابن داود مىرود و مىگوید، ایشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم کتاب خود آورده است.
البته مبناى ایشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمىآورند، بلکه هر که را کمترین مذمت شده باشد، هر چند از موثقترین افراد باشد، در بخش دوم مىآورد. ابن داود درباره ایشان سکوت کرده است.
بعضى از علماى عامه مانند بخارى، سکوت را به معناى تضعیف مىدانند; یعنى، سکوت علامت تضعیف است، لکن از ضعیف ترین تضعیفات.
مرحوم مامقانى گوید: در «وجیزه» هم تضعیف شده و در «الحاوى» هم در قسم ضعفاء شمرده شده است.
مرحوم مامقانى آن گاه مىفرماید: در این که ایشان، امامى است، شکى نیست و این که بعضى از فضلا گفته اند: «از اعاظم علماى عامه است» ، کاملا اشتباه است. چطور مىشود شخصى، عامه باشد و در عین حال غالى هم باشد؟ شاید این که بعضى پنداشته اند ایشان سنى است، به خاطر کلام «کشى» باشد که گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفى است و خیال کرده اند که منظور از حنفى، یعنى کسى که به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، در حالى که این طور نیست، بلکه ایشان، منسوب استبه حنیفه اثال بن لجیم بن سعد که از قوم مسیلمه کذاباند.
سپس مرحوم مامقانى مىافزاید: مرحوم شیخ طوسى، صراحت دارند بر اینکه غلو و تفویض در مورد ایشان، ثابت نیست، بلکه تهمتى بیش نیست و ظاهر امر، این است که منشا تهمت، ابن الغضائرى است. آن گاه ادامه مىدهد که ما، بارها بیان کرده ایم که به سخنان او، نمىتوان اعتماد کرد، مخصوصا وقتى که کسى را با غلو تضعیف کرده باشد. مضاف بر اینکه نجاشى این اتهام را رد مىکند و مىگوید، حدیثه قریب من السلامة. پس با همه این بیانات، نتیجه مىگیریم که محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشکلى ندارد» .
پس از آن، مرحوم مامقانى، نظر مرحوم حائرى را نقل مىکنند که فرموده است: وقتى شخصى، متکلم و عالم به اخبار و فقیه است و احادیثش به صحت نزدیک و نیز کتابهایش خوب و مفید است، پس دیگر معناى غلو چیست که ایشان را به آن متهم مىکنند؟
مرحوم حائرى مىافزاید: «من از مثل ابن الغضائرى و کشى، انتظار ندارم - زیرا، بسیارى از علماء در نزد ایشان، در زمره غلاتاند. - اما تعجبم از آن اشخاصى است که دنبال این دو رفته اند و ایشان را به غلو متهم کرده اند. اینکه در الوجیزه آمده که ایشان، ضعیف است، کلام ضعیفى است.
حدیث شناسى مهدویت / نجم الدین طبسى
نوشته حاضر، تقریر سلسله درسهاى «حدیث شناسى مهدویت» از استاد شیخ نجم الدین طبسى است که در «مرکز تخصصى مهدویت» وابسته به بنیاد حضرت مهدى موعود (عج) در قم، براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارایه شده است. از تلاش برادر حجت الله خسروى (از دانش پژوهان کوشاى این دوره) در تدوین این درس ها، سپاسگزارى مىشود.
بررسى روایتى درباره مادر امام زمان (عج)
یکى از روایتهاى بسیار شایع، قضیه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج) است. ما، در آغاز، فشرده این داستان و برخى از منابع آن را نقل مىکنیم و سپس به بررسى دو تن از افرادى مىپردازیم که در نقل این قضیه، نقش اساسى داشته اند و در پایان نیز به اشکالهایى که از نظر دلالى و سندى به این روایت وارد شده است، خواهیم پرداخت.
فشرده روایت
شیخ صدوق رحمه الله این قضیه را به طور مفصل در کتاب شریف «کمال الدین» و «تمام النعمة» نقل کرده است; ما، براى پیشگیرى از به درازا کشیدن سخن، قضیه را به طور فشرده مىآوریم.
«محمد بن بحر شیبانى» گوید: در سال دویست و هشتاد و شش ه .ق وارد کربلا شدم و قبر غریب رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم [یعنى امام حسین علیه السلام] را زیارت کردم و به بغداد برگشتم و در گرماى شدید، به سوى قبر شریف امام کاظم علیه السلام متوجه شدم. هنگامى که به حرم شریف حضرت علیه السلام رسیدم، گریه و ناله آغاز کردم، به گونهاى که چشمانم پر از اشک شد و توان دیدن نداشتم. پس از مدتى که دیده گشودم، پیرمردى قد خمیده را مشاهده کردم که به کسى که همراهش بود، مىگفت: «اى برادر زاده! عمویت، به سبب اسرار و علوم شریفى که جز سلمان نداشت و آن دو سید به وى سپردند، شرف بزرگى دریافته است. عمویت، آخرین روزهاى زندگى خود را سپرى مىکند و از اهل ولایت، کسى را نمىیابد، تا این اسرار را به وى سپارد» .
محمد بن بحر مىگوید: چون، من، همواره در پى علم و دانش از این سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «اى شیخ! آن دو سید کیستند؟» . گفت: «آن دو ستاره که در سرمنراى به خاک خفته اند یعنى امام هادى و امام عسکرى علیهما السلام» .
شیبانى گوید: سوگندش دادم که آنها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: «محدثى؟ ، به اهل بیت علیهم السلام اعتقاد دارى؟» . گفتم: «آرى» . گفت: «اگر این طور است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار علیهم السلام با خود چه دارى؟» . شیبانى گوید: «از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظرى به آن افکند و گفت: «راست مىگویى» . سپس ادامه داد: «مىدانى من کیستم؟ من، بشر بن سلیمان نخاس از فرزندان ابو ایوب انصارىام و یکى از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و یازدهم) علیهما السلام و در سرمنراى، همسایه ایشان بودم» .
شیبانى گوید: از وى درخواست کردم پارهاى از کراماتى را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید. گفت: «مولایم امام هادى علیه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خرید و فروش نمىکردم، تا اینکه بدان کار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبى، حضرت هادى علیه السلام مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرف شدم. ایشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن علیه السلام و خواهرشان، حضرت حکیمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «اى بشر! تو از سران انصارى، و ولایت ائمه، همواره، پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستید. مىخواهم شرف یکى از اسرار امامت را بهره تو کنم و تو را براى خرید کنیزى گسیل دارم» .
حضرت، نامه اى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آنگاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مکان، متوجه برده فروشى به نام «عمر بن یزید نخاس» باش. کنیزى با این ویژگىها در میان بندگان و کنیزان او است، و خریدار را، خود او انتخاب مىکند و به هیچ خریدارى راضى نمىشود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به کنیز دهد» .
بشر گوید: چنان کردم که امام فرموده بود. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست و صاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشى، خود را خواهم کشت.
بشر گوید: سرانجام او را با همان مبلغ که امام علیه السلام در کیسه قرار داده بودند، خریدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را براى بشر بیان مىکنند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم و مادرم نیز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسیح علیه السلام است. آن گاه، به تفصیل سر گذشت خویش را بازگو مىفرمایند.
مطلب اول - بررسى کتابهایى که این روایت در آنها نقل شده است
1- نخستین کسى که این روایت را نقل کرده و ظاهرا اقدم از بقیه است، مرحوم شیخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدین و تمام النعمة است. ایشان، این روایت را به این سند ذکر کرده است:
حدثنا محمدبن علی النوفلی، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عیسى الوشاء البغدادی، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمى، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی.
2- نفر دومى که این قضیه را نقل مىکند، محمدبن جریر طبرى شیعى است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة آورده است، ولى سند این روایت با سند مذکور در کمال الدین تفاوت دارد. مرحوم طبرى گوید:
حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی، سنة خمس وثمانین وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسین محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، قال: وردت کربلا سنة ست وثمانین و مئتین.
همان گونه که ملاحظه مىشود، تاریخ نقل این قضیه، براى مرحوم طبرى، نود و نه سال بعد از تاریخى است که شیبانى، مطلب را از بشر بن سلیمان شنیده است. حال این جا، بحث است که «آیا محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، همان محمد بن بحر الشیبانی مذکور در کتاب، کمال الدین است یا این که این ها دو نفر بوده اند؟» . بنابراین که این دو اسم را یک نفر بدانیم، نکته این جا است که مرحوم طبرى، با یک واسطه، از ایشان قضیه را نقل مىکند که این مطلب، بعید به نظر مىرسد. به دلیل این که در این صورت، سن یکى از این دو نفر، یعنى «المفضل» یا «محمد بن یحیى» ، خیلى زیاد خواهد شد.
البته نمىتوان نظر قاطع داد که ایشان، همان «محمد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست.
یا این که جناب مفضل نمىتوانسته بدون واسطه از ایشان نقل کند; زیرا، برخى از افراد بوده اند که عمر زیادى داشته اند.
یک نمونه «حبابه والبیه» است که محضر حضرت امیر علیه السلام را درک کرد و در زمان امام چهارم علیه السلام صد و سیزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا علیه السلام یعنى حدود دویست سال عمر کرد.
جابر صحابى که شکى نیست تا زمان امام باقر علیه السلام بوده است و «عمرو بن واثلة» که از صحابى پیامبر صلى الله علیه و آله است و عمرش بیش از صد سال بوده و آخرین صحابى از اصحاب، ایشان است که وفات مىکند، نمونه هایى از افراد معمرند.
البته، ایشان، از معمران (کسانى که عمر طولانى کرده اند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد که میان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانى با محمد بن یحیى الذهبی الشیبانی، افرادى در سند بوده اند که نامشان نیامده است، لکن در نقل ایشان، هیچ اشارهاى به این - که برخى از راویان ذکر نشده اند، - به چشم نمىخورد.
مطلب بعدى، این است که ما وقتى «الغیبة» نعمانى را نگاه مىکنیم، اثرى از این روایت در آن نمىیابیم. پرسش این جا است که «آیا از اینکه ایشان این روایت را در کتاب خود نیاورده است، مىتوان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟» .
در پاسخ باید گفت، همانطور که در مقدمه مرحوم نعمانى در کتاب «الغیبة» مشاهده مىشود، بناى ایشان، بر جامع نویسى نبوده است. ایشان، تصریح دارند که روایاتى را که در این کتاب آورده ام، در مقایسه با آن چه نقل نکرده ام، ناچیز است. اصولا، بناى ایشان، بر ذکر روایات مرتبط با غیبت بوده است.
3- سومین کتابى که مىتوان این روایت را در آن یافت، کتاب «الغیبة» مرحوم شیخ طوسى است. ایشان، روایت را درست مانند آنچه در کمال الدین بود، آورده اند، اما سند ایشان با سند کتاب کمال الدین متفاوت است.
4- کتاب «روضه الواعظین» ، اثر فتال نیشابورى (متوفاى 508 ه . ق) یکى دیگر از کتابهایى است که این روایت در آن موجود است. ایشان، مىفرماید: «اخبرنی جماعة» ; یعنى، گروهى نقل کرده اند از «ابوالمفضل الشیبانى» .
چنان که ملاحظه مىشود، این جا، ابوالمفضل است و در «دلائل» ، «المفضل» بود. ابوالمفضل الشیبانى از محمد بن بحر بن سهل الشیبانى نقل مىکند پس این محمد بن بحر، در این جا، با سند کتاب کمالالدین، مشترک است و ایشان نیز قضیه را از بشر بن سلیمان نقل مىکند.
در این کتاب، متن روایت، عینا همان مطلب موجود در کتاب کمال الدین است، منتها سند، در این جا، مرسل آمده است.
5- مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب آل ابى طالب» این قضیه را از بشربن سلیمان به صورت مختصر بیان مىکند.
6- این روایت در کتاب «منتخب الانوار المضیئه» اثر «عبدالکریم نیلى» (متوفاى قرن نهم ه . ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.
7- از متاخرین هم در کتاب «اثبات الهداة فی النصوص و المعجزات» ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 این قضیه نقل شده است و سند آن یا به «الغیبة» شیخ یا به «کمال الدین» صدوق بر مىگردد.
8- یکى دیگر از کتبى که این روایت در آن وجود دارد، «حلیة الابرار» ج 5، ص 141 سید هاشم بحرانى است. ایشان، این قضیه را در یک جا، ولى با دو سند ذکر کرده اند. هم از «مسند فاطمه» اثر محمد بن جریر طبرى و هم از کتاب «کمال الدین» این قضیه را نقل کرده اند.
9- علامه مجلسى در «بحار الانوار» قضیه را، یک جا از طریق «الغیبة» شیخ رحمه الله نقل مىکند و در جاى دیگرى، از کتاب «کمال الدین» .
مطلب دوم - بررسى سند این روایت
در بررسى سند روایت، به بررسى احوال دو تن از افرادى که در سند این روایت، از آنان نام برده شده و نقش اصلى را ایفا مىکنند، مىپردازیم و از ذکر و بررسى سایر افراد موجود در سند، پرهیز مىکنیم; زیرا، چندان مناقشهاى در خصوص ایشان مطرح نیست و عمده اشکالات، متوجه همین دو نفر است.
الف) بشربن سلیمان النخاس
نظر مرحوم آیة الله خویى رحمه الله
ایشان، در «معجم الرجال» وقتى به جناب «بشر» مىرسند، ابتدا، کلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل مىکنند که «بشر بن سلیمان، از فرزندان ابو ایوب انصارى است» و قضیه را به صورت مختصر مىآورند و نیز به این جمله حضرت «انتم ثقاتنا اهل البیت و انی مزکیک و مشرفک بفضیلة تسبق بها الشیعة فی الموالاة بها.» ، اشاره کرده اند.
مرحوم خویى رحمه الله در ادامه مىفرمایند: «لکن فی سند الروایة عدة مجاهیل» ; یعنى، فرضا اگر مشکل با محمد بن بحر و بشربن سلیمان حل شود، در طریق شیخ طوسى رحمه الله افرادى وجود دارد که مجهولاند.
سپس ایشان براى رد صلاحیت راوى، به مبنایى در رجال اشاره مىکنند که خیلىها به آن ملتزم هستند. این مبنا، عبارت است از این که نمىتوان وثاقت فردى را از طریق خودش ثابت کرد.
حضرت امام خمینى رحمه الله یک مبناى سخت ترى دارند و مىگویند، نقل وثاقت از سوى خود راوى، سبب سوء ظن به او مىشود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانى چنین است: «اذا کان ناقل الوثاقة هو نفس الراوى فان ذالک یثیر سوء الظن حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملا الاسلامی» ; یعنى، اگر در روایتى که نقل مىکند، مدح از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن خود ناقل مىشود.
بنابراین، مرحوم خویى قدس سره دو اشکال را به سند وارد کرده اند: نخست آن که در سند شیخ طوسى رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و دیگر اینکه وثاقت «بشر» محرز نیست; زیرا، خود ایشان، ناقل وثاقت خویش است و این، مستلزم دور است.
نظر مرحوم تسترى
ایشان، در «قاموس الرجال» ابتدا سخن مرحوم وحید بهبهانى قدس سره را نقل مىکنند که ایشان، «بشر» را از اولاد ابو ایوب انصارى مىدانند که از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهم السلام بودند و امام دهم علیه السلام ایشان را به خریدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وى فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البیت» . بعد از نقل این مطلب، جناب تسترى مىگوید، اصل این سخن مرحوم وحید، از کتاب «کمالالدین» است و آنگاه مىافزایند: «الا ان صحته غیر معلومة... حیث ان فی اخبار اخر ان امه کانت ولیدة بیتحکیمه بنت الجواد علیه السلام» ; یعنى، صحت این روایت، در نظر بنده، معلوم نیست; زیرا، در روایت دیگرى آمده که مادر ایشان، در خانه حکیمه خاتون متولد شده است.
در این جا، جا دارد از مرحوم تسترى سؤال شود که «شما که این روایت را نمىپذیرید، آیا به دلیل این است که روایت معارض دیگرى با آن وجود دارد و شما روایت دوم را ترجیح مىدهید؟ آیا سند روایت دوم را که معارض است، بررسى کرده اید؟ آیا این روایت، قدرت دارد که روایت مد نظر ما را کنار بگذارد؟» .
روایتى که ایشان به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از کتاب کمال الدین آمده است. مرحوم مجلسى قدس سره، روایت را از فردى به نام مطهرى نقل مىکند که در آن آمده است: «کانت لی جاریة یقال لها نرجس» و حضرت حکیمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زاده ام دادم» .
حال، این روایت از کیست؟ برخى گفته اند، از زهرى است و برخى گفته اند، از محمدبن عبدالله طهوى است و برخى دیگر گفته اند، از محمد بن عبدالله ظهرى است و بالاخره برخى هم گویند، از مطهرى است.
نام ایشان هر چه باشد، ما، شخصى با این نامها، از اصحاب امام هادى علیه السلام نداریم که از حضرت حکیمه سؤال کند و ایشان این مطالب را به وى بگویند.
البته، شخصى به این نام، از اصحاب امام رضا علیه السلام ذکر شده است، ولى از اصحاب امام هادى علیه السلام نیست. پس این اشکال به مرحوم تسترى وارد است که روایتى را که شما به عنوان معارض با روایت مورد بحث ترجیح مىدهید، از نظر سند، مخدوش است.
مرحوم تسترى در کتاب قاموس الرجال ، در قضیه حضرت حکیمه، نقل مىکند که: «اختلف الخبر فی ام الحجة» ; و آن گاه، خود، این قول را تایید مىکند که مادر حضرت حجت (عج)، کنیز حضرت حکیمه بوده است و دلیل مىآورند به این که آن چه از «اثبات الوصیة» اثر مسعودى فهمیده مىشود، این است که این قول، اضبط است.
بعد از این، مرحوم تسترى، مىگویند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجیح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتى مىخواهند روایت دوم را نقل کنند، مىفرمایند: «روى» . و باب را با این عنوان ذکر مىکنند، و از این عنوان بندى، فهمیده مىشود که نظر دوم را ترجیح مىدهد.
نظر مرحوم نمازى
ایشان، در «مستدرکات» خود از بشر بن سلیمان تعریف مىکند و تعلیقه اى نمىزند. از این معلوم مىشود که روایت بشر را قبول دارد.
نظر مرحوم حائرى
ایشان در «منتهى المقال» سخن مرحوم وحید بهبهانى را نقل مىکند و تعلیقه اى ندارد. شاید ایشان هم، این را پذیرفته اند.
نظر مرحوم مامقانى
ایشان، در تنقیح المقال ، بعد از نقل بیان مرحوم وحید بهبهانى مىفرماید: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذکره مع ما علیه من الرتبه» ; یعنى، بنده، ایشان را از ثقات مىدانم و تعجب مىکنم با چنین رتبه اى که براى وى ثابت است، چرا از ذکر نام ایشان اهمال شده است.
ب) محمدبن بحر الشیبانى
ایشان، همان فردى است که قضیه را از بشر بن سلیمان شنیده اند و نقل مىکنند. به ایشان، چند اشکال وارد شده است. مهمترین اشکالى که متوجه او است، این است که وى، از «غلات» است. متاخرین، این معنا را قبول ندارند و جلالتشان ایشان را اثبات مىکنند.
البته، در این جا باید راجع به غلو بحث شود که «به چه معنایى از غالى، ایشان را غلو کننده نامیده اند؟» . در گذشته، التزام به برخى از عقاید، غلو محسوب مىشده، در حالىکه اکنون از مسلمات اصول عقاید ما محسوب مىشود. در این جا، تعدادى از اقوال را در مورد ایشان ذکر مىکنیم:
نظر مرحوم نمازى
ایشان، وقتى به محمد بن بحر مىرسند، از این جا شروع مىکنند که از متکلمان و عالم به اخبار و فقیه بود و نزدیک به پانصد کتاب از ایشان نقل شده است، لکن متهم به غلو است.
سپس مرحوم نمازى مىگویند: چون به غلو متهم است، پس «رمى بالضعف» و در آخر مىفرمایند: بعضى گفته اند که ایشان، از علماى عامه است، ولى این حرف، کاملا اشتباه است.
نظر مرحوم مامقانى
ایشان، مىفرماید، شیخ طوسى رحمه الله در رجال فرموده: «یرمى بالتفویض» ; یعنى، متهم شده به این که از مفوضه است.
باز از شیخ طوسى رحمه الله مطلبى مىآورند که در کتاب «فهرست» خود فرموده اند که از اهل سجستان بوده است و از متکلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب مىشود، لکن متهم به غلو است، بیشتر کتابهاى محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
مرحوم مامقانى، از قول نجاشى چنین نقل مىکند: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة ولا ادرى من این قیل.» ; یعنى: برخى از اصحاب ما، او را غالى مىدانند و اما وقتى در کتابهایش دقت مىکنیم، مشکلى را مشاهده نمىکنیم. ما نمىدانیم چه کسى این نسبت را به محمد بن بحر داده است.
مرحوم مامقانى، آن گاه این سخن جناب کشى را نقل مىکند که ایشان، از غلات حنفى است.
سپس ادامه مىدهد که مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را مىآورد و مىگوید، به نظر بنده، در حدیث ایشان باید توقف کرد.
مرحوم علامه، راویان ضعیف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال مىآورند.
مرحوم مامقانى، سپس به سراغ نظر ابن داود مىرود و مىگوید، ایشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم کتاب خود آورده است.
البته مبناى ایشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمىآورند، بلکه هر که را کمترین مذمت شده باشد، هر چند از موثقترین افراد باشد، در بخش دوم مىآورد. ابن داود درباره ایشان سکوت کرده است.
بعضى از علماى عامه مانند بخارى، سکوت را به معناى تضعیف مىدانند; یعنى، سکوت علامت تضعیف است، لکن از ضعیف ترین تضعیفات.
مرحوم مامقانى گوید: در «وجیزه» هم تضعیف شده و در «الحاوى» هم در قسم ضعفاء شمرده شده است.
مرحوم مامقانى آن گاه مىفرماید: در این که ایشان، امامى است، شکى نیست و این که بعضى از فضلا گفته اند: «از اعاظم علماى عامه است» ، کاملا اشتباه است. چطور مىشود شخصى، عامه باشد و در عین حال غالى هم باشد؟ شاید این که بعضى پنداشته اند ایشان سنى است، به خاطر کلام «کشى» باشد که گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفى است و خیال کرده اند که منظور از حنفى، یعنى کسى که به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، در حالى که این طور نیست، بلکه ایشان، منسوب استبه حنیفه اثال بن لجیم بن سعد که از قوم مسیلمه کذاباند.
سپس مرحوم مامقانى مىافزاید: مرحوم شیخ طوسى، صراحت دارند بر اینکه غلو و تفویض در مورد ایشان، ثابت نیست، بلکه تهمتى بیش نیست و ظاهر امر، این است که منشا تهمت، ابن الغضائرى است. آن گاه ادامه مىدهد که ما، بارها بیان کرده ایم که به سخنان او، نمىتوان اعتماد کرد، مخصوصا وقتى که کسى را با غلو تضعیف کرده باشد. مضاف بر اینکه نجاشى این اتهام را رد مىکند و مىگوید، حدیثه قریب من السلامة. پس با همه این بیانات، نتیجه مىگیریم که محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشکلى ندارد» .
پس از آن، مرحوم مامقانى، نظر مرحوم حائرى را نقل مىکنند که فرموده است: وقتى شخصى، متکلم و عالم به اخبار و فقیه است و احادیثش به صحت نزدیک و نیز کتابهایش خوب و مفید است، پس دیگر معناى غلو چیست که ایشان را به آن متهم مىکنند؟
مرحوم حائرى مىافزاید: «من از مثل ابن الغضائرى و کشى، انتظار ندارم - زیرا، بسیارى از علماء در نزد ایشان، در زمره غلاتاند. - اما تعجبم از آن اشخاصى است که دنبال این دو رفته اند و ایشان را به غلو متهم کرده اند. اینکه در الوجیزه آمده که ایشان، ضعیف است، کلام ضعیفى است.