صبح جمعه کوچمونو آب و جارو کرده بودم
از غریبی و حقیری به خدا رو کرده بودم
تا غروب روز جمعه پشت خونمون نشستم
آخه من چشم انتظار پسر فاطمه هستم
پشت در غروب جمعه که همه چشم انتظارند
می شینم تا که یه روزی واسه من خبر بیارند
خبر اون کسی که دلم گداشه
همونی که ذولفقار حیدری رو شونه هاشه
او که ذکر سبز لبهاش یا امیر المومنینه
اونکه ابرو هاش شبیه پسر ام البنینه
آبروی عالمینه وارث بدرو حنینه
نقش رو پیشونی بندش یا ابولفضل یا حسینه
فاطمی ترین مردم به روی زمینه این مرد
به خدا تو علویها علوی ترینه این مرد
ان شاءالله یه روز میادو ما میشیم پا به رکابش
او سوار ذوالجناح و ما گوار تب و تابش
ان شاء الله میاد میگیره رو شونه یه پرچم سرخ
از برای انتقام گروه محرم سرخ
میاد ومیریم مدینه کنار گنبد خضراء
میشینیم کنار قبر مادرش حضرت زهرا
او ائمه بقیع رو از غریبی در میاره
روی اون قبرای خاکی گنبد طلا می زاره
میاد و میریم به سوی آقای نجف ان شا ءالله
می شینیم کنار ایوون طلای نجف می خونه
برای چشمم روضه ی دست ابو الفضل
میاد و مثل ابوالفضل تو عالم رجز می خونه
قاتل های مادرشو در میاره می سوزونه
شاعر..