شعر،از کنج لبان تو چشیدن دارد
ماه، در قرنیه ی چشم تو دیدن داد
واژه ها رقص کنان تویِ سرم می چرخند
نقطه ی ثقل تویی، وزن روان سیری چند
وای اگر این غزل از حسّ تو لبریز شود
ریه هایم پُر از عطر گل گشنیز شود
همچو شق القمر اعجاز به پا خواهم کرد
موجی از عشق در آفاق رها خواهم کرد....
شعر،از کنج لبان تو چشیدن دارد
ماه، در قرنیه ی چشم تو دیدن داد
واژه ها رقص کنان تویِ سرم می چرخند
نقطه ی ثقل تویی، وزن روان سیری چند
وای اگر این غزل از حسّ تو لبریز شود
ریه هایم پُر از عطر گل گشنیز شود
همچو شق القمر اعجاز به پا خواهم کرد
موجی از عشق در آفاق رها خواهم کرد
ای مسیحا نفست می وزد از سمت بهار
ای دل انگیز تر از منظره ی شالیزار
بر کویری که دلش لک زده دریا باشد
ابری از سبزترین بوسه ی باران شو، ببار
باز کن پلک قفس را به هوایی دیگر
آسمان را تو در آغوش کبوتر بگذار
چار فصل همه مان قهوه ای سوخته شد
وسط باغچه ی شب ،گل خورشید بکار
جمکران ،جمعه ،تو گفتی که می آیی پیشم
پس چه شد مرد حسابی ،چه شد آن قول و قرار!
همه شهر ببین ،دست می اندازندم
که کجا رفته ،کجا مانده ،دروغ است سوار
و فقط اشک جوابیست که دارم بدهم
و سکوت است جواب تو به اشکم هر بار
خفه ام می کند این پیچک بغض آخر سر
چقَدَر صبر، من اصلا به دَرَک ، من به کنار
تو خودت هم که شبیه خودمی، تنهایی
شاه خوبان زمان زین غم جانکاه هوار
طاق شد طاقتم از بس که شدم منتظرت
دوست دارید بمیریم ،که ما را آزار
می کنی با گذر ثانیه ها زجر کُشم
چند سال است، سرانگشتی عزیزم بشمار
عذر می خواهم از این درد دلم، عفو بکن
به بزرگیّ ِ خودت پای جوانی بگذار
***
بیخیال همه ی این گله ها سیّد جان
(درکش ای مرغ سحر نغمه ی داوودی خوان)
اصلا هر وقت که خوش داشتی اینجا برگرد
تورو جدّت تورو جدّت فقط آقا برگرد
شعر از حسین خزایی
۰۰
۳۵ کاربر این مطلب را دیده اند و تعداد کل بازدید ها از این پست : ۴۱